جدول جو
جدول جو

معنی سر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

سر گرفتن
آغاز شدن، درگیر شدن
تصویری از سر گرفتن
تصویر سر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
سر گرفتن
(حَ سَ کَ دَ)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن:
بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد
خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد.
بیانا (از آنندراج).
- سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن.
، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سر گرفتن
انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر رفتن
تصویر سر رفتن
پایان یافتن، تمام شدن مدت، از سر رفتن
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر گرفتن
تصویر بر گرفتن
گرفتن، برداشتن، برداشتن چیزی از روی زمین، ستردن یا برداشتن چیزی از جایی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ دَ)
کسی را احمق فرض کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ تَ)
از دست شدن سر. مردن. کشته شدن:
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر یا زود.
سعدی.
، ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- سر رفتن حوصله، دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل،دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت، منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن
لغت نامه دهخدا
(مَطْوْ)
لهجه و صورتی است از مصدر مرکب از سرگرفتن بمعنی اعاده کردن و دوباره انجام دادن کاری: برخیز و نماز باسرگیر. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسرگرفت. (تفسیر ابوالفتوح). و نماز باسر باید گرفتن. (همان کتاب). و رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ زَ / زِ رَ تَ)
مشتعل شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ غَنْ)
موافقت نکردن و درنگرفتن صحبت، درنگرفتن. (غیاث) (آنندراج). انجام نشدن: معامله سر نگرفت
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ قَ دَ)
دفاع کردن. مقاومت کردن:
دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن
که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تَ)
باردار شدن. بارآور شدن. میوه دار شدن:
گفتم که جز رسول بدانست وحی کس
گفتابجز نخیل رطب کی گرفت بر؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گرفتن
تصویر آب گرفتن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرهنگ لغت هوشیار
انجام شدن، بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار. انجام شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن دست، منع کردن باز داشتن از کاری، مدد کردن یاری کردن، مسخره کردن استهزاء نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز گرفتن
تصویر درز گرفتن
دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
غمگین شدن، ملول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق گرفتن
تصویر دق گرفتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر گرفتن
تصویر اسیر گرفتن
وردک گرفتن اسیر کردن با سارت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر گرفتن
تصویر اثر گرفتن
تاثیر پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن گرفتن
تصویر زن گرفتن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گر گرفتن
تصویر گر گرفتن
((گُ گِ رِ تَ))
مشتعل شدن، مجازاً، بسیار خشمگین و تحریک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسر گرفتن
تصویر کسر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شکست خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
لبریز شدن (مایع جوشان) ، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد